دعای عمّار یاسر(بند چهلم- فصل دوم- از کتاب شریف المطالب السلوکیه(1) شرح درس: دعاء عمّاربن یاسر(رض) توسط: استاد معظم حضرت آیت الله کمیلی خراسانیسلمه الله)
ترجمه: در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید آمده که دعای زیر از جمله ادعیه ای بوده که جناب عمار (رضوان خدا بر او باد) در روز صفین خوانده است:
خدایا تو می دانی که اگر من می دانستم که رضایت تو در این است که خود را در این دریا بیفکنم، حتما این کار را میکردم؛ خدایا تو می دانی که اگر من می دانستم که رضایت تو در این است که شمشیرم را در شکم خود فرو برم و سپس بر روی آن خم شوم تا از پشتم بیرون بیاید، حتما این کار را می کردم؛
از این کلمه «لَوْ» در ادعیه زیاد داریم. مثلا در دعای ابو حمزه ثمالی شما میخوانید که:
«...اَوْ لَعَلَّکَ رَاَیتَنی فِی الْغافِلینَ فَمِنْ رَحْمَتِکَ آیسْتَنی اَوْ لَعَلَّکَ رَاَیتَنی آلِفَ مَجالِسِ الْبَطّالینَ فَبَینی وَبَینَهُمْ خَلَّیتَنی»؛
...یا شاید مرا در زمره غافلانم دیدهای پس از رحمت خویش بی بهره ام کردهای یا شاید مرا مأنوس با مجالس بیهوده گذرانم دیدهای پس مرا به آنها واگذاشتهای؛
به خدا عرض میکنیم که خدایا شاید اینکه من آن نفحههای تو رانمیبینم، آن الطاف خَفیّه تو را حس نمیکنم، به خاطر مجالست و مؤانست با غافلان بوده است؛ چون خداوند لطفی که میکند برای بندگان خفی است، در دعا هم هست که:
«یا خَفِیَّ الالطافُ،نَجِّنا مِمّا نَخافُ»؛ ای خدایی که لطف تو پنهان است، مارا از آنچه میترسیم نجات ده
لذا کسی را میخواهد که این الطاف را درک کند! عینا مثل قضیهی «نور وحدت» و «نور توحیدی» پرودگار که آن را به نور خورشید تمثیل کردند، از آنجا که ظهورش همه عالم را فراگرفته است؛ انسانها توجه ندارند که روشنایی روز از کجاست و چطور است فقط روشنایی میبینند؟! حالا هم این الطاف و این داده های خداوند ظهور دارد، اما برای آن بنده مخلص خدا، آنکه همیشه در هر حال به یاد اوست ظهور دارد؛ و الّا برای اکثر مردم این الطاف مخفی است؛
حالا در دعای ابوحمزه میگوید که: شاید دیدی که در جلسه محبین«تو» و آنهایی که از«تو» حرف میزنند نمیآیم؟ در مجالس اهل ذکر و اهل خدا نمیروم؟ چون بیشتر گرفتار مجالس عمومی، مجالس اهل لهو و لعب و غفلت و اهل بطالت که عمرشان را به بطالت ضایع می کنند هستم؛ و چون میبینی سراغ اهل الله نمیروم، من را به حال خودم گذاشتی و لذا من لذتی از مناجات با تو نمیبرم.
در دعای عمار هم که در جنگ صفین خوانده است، دوبار از «لَوْ» آمده است؛
همانطور که میدانید جنگ صفین یک جنگ امتحانی برای شیعیان و صحابه امیرالمؤمینن (سلام الله علیه) بود. یک امتحان عجیبی برای آنها بود، به نحوی که خود مالک اشتر هم امتحان شد و آن زمانی بود که او به نزدیک خیمه معاویه رسیده و چیزی نمانده بود که کار معاویه را یکسره کند، اما حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) که گرفتار فشار یاران کوته بین خود شده بودند، برایش پیغام فرستادند که تو دیگر باید برگردی، وظیفهات تا اینجا بود و بیشتر از این وظیفه نداری و فعلا امر بر این است که برگردی؛ لذا مالک اشتر از امر مولا اطاعت کرد و برخلاف بسیاری که در امتحان سرشکسته شدند، او پیروز در آمد، چون به جای نفس خود، از امر امام(ع) و مولای خود اطاعت کرد.
ببینید! تا کجا امتحانات الهی برای بنده پیش می آید. اینکه میگویند در این راه «استاد» لازم است، برای همین است، گاهی اوقات انسان میخواهد از پیش خودش کاری انجام بدهد و اشتباه میکند، اگر امر استاد نباشد و اگر سرپرستی و پدری و ولایت او بر انسان نباشد، مثل خیلی از بچه هایی که عاق والدین میشوند و از زیر اطاعت پدر و مادر بیرون میآیند، از زیر اطاعت خدا بیرون می آیند.
عمار هم در این جنگ چون امتحان برای اصحاب پیش آمد، در پی آن شد که ببیند خواسته خدا چیست تا آن را اجرا کند، نه خواسته خودش را!
لذا برای آنکه خواسته خدا را اجرا کند در دعایی که خوانده است، دو مثال آورده است: یکی این که «خدایا اگر من بدانم خواستهی تو این است که خود را در این دریا بیفکنم و غرق بشوم و بروم، حتما این کار را خواهم کرد؛ چون من نباید دنبال خواسته خودم بروم و باید خواسته تو را اجرا کنم.
مَثَل دوم: «اگر من بدانم رضایت تو در این است که که شمشیرم را در شکم خود فرو برم و سپس بر روی آن خم شوم تا از پشتم بیرون بیاید، حتما این کار را می کردم!» این که میگوید «بدانم رضای تو در این است» یعنی چه؟! یعنی اینکه بین حق و باطل گیر نکنم. شبههای برای من پیش نیاید.مثل چراغی روشن باشد که رضای تو در این است و باید این کار را بکنم. اما آنجایی که انسان شبهه داشته باشد و نتواند حق را از باطل تمیز بدهد، این مثل نیامده است؛
چرا در دعا میخوانیم که:
«اللهمّ أرِنا الحقّ حقاً وارزُقنا اتّباعه، وأرِنا الباطِل باطِلاً وارزُقنا اجتنابَه و لا تُلبِس الحقّ عَلَینا بالباطل»؛
خدایا حق را آنطوری که هست به ما نشان بده و باطل را آنطوری که هست به ما نشان بده و اجتناب از باطل را روزی ما فرما و نپوشان حق را بر ما با باطل!
یعنی ای خدا یک طوری نباشد که من در شبهه بیفتم و ندانم حق چیست و باطل کدام است؟ گاهی باطل را به صورت حق ببینم، گاهی عکسش را؛ اگر اینطور باشد من صراط مستقیم را ندارم.
«إِﻧَّﻚَ ﺗَﻬْﺪِی ﻣَﻦْ ﺗَﺸَﺎءُ إِﻟَﻰ ﺻِﺮَاطٍ ﻣُﺴْﺘَﻘِﻴﻢٍ»؛ به درستی که تو هدایت میکنی هر کسی را که بخواهی به سوی راه حق و صراط مستقیم؛
صراط مستقیم آنجاست که برای انسان روشن بشود و همه چیز را بداند: این که حق کجاست و دنبال حق برود و باطل کجاست و از آن فاصله بگیرد.
مخصوصاً الان در این زمانهای که ما و شما هستیم میبینید که از هر جا یک صدایی در میآید. حتی به اسم عرفان و به اسم مکتب عرفان و مکتب اخلاق میآیند یک فرقه هایی و جلساتی و کتابهایی راه می اندازند و همه جا هم هست، فرقههای نوظهور فراوان هم هست. بنابراین ما باید خیلی دقت کنیم یک وقتی خدای نکرده گرفتار این تلبیسات شیطانی نشویم، آنهم در این دوره فتن آخر الزمان.
حالا در دعای عماربن یاسر میخوانیم:
«اللّهُمَّ إنّکَ تَعلمُ أنّی لَو أعلَم أنَّ رِضاک فی أن أقذفَ نفسی فی هذا البحر لَفَعَلتُ»؛
میگوید خدایا تو از نیت و دل و قلب این بندهات آگاهی و میدانی که واقعا من اینطور هستم که اگر بدانم رضایت تو این است که خود را در دریا بیفکنم، حتما این کار را خواهم کرد!
هر کسی نمیتواند چنین ادعایی کند! چنین ادعایی را کسی می تواند داشته باشد که واقعاً این طور باشد که اگر خدا به او گفت خودت را در دریا بینداز، بیندازد؛ اگر به او گفت شمشیر را بگیر و از جلو بکن در شکم ات تا از آن طرف بیرون آید، انجام دهد!
البته خدا که چنین چیزی نمیگوید، خدا بیخود که نمیگوید، خدا کارش همیشه با حکمت است، هیچ وقت بدون حکمت نمیآید چنین چیزی به کسی بگوید. این یک ضرب المثل برای حقیقت انقیاد و اطاعتی است که عمار نسبت به خدا دارد و میخواهد نهایت آمادگی خود را برای انجام هر آنچه خدا بخواهد اعلام کند. و همچنین آمادگی اطاعت از ولی امر خود را که اگر حضرت امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام) هر طور به من بگوید، حاضرم انجام دهم. اگر بگوید کشته شو، کشته میشوم.
عیناً حرف یاران حضرت سیدالشهداء امام حسین (علیه السلام) در شب عاشورا که به حضرت عرض میکردند:
یا ابا عبدالله! ما آنقدر در یاری تو مقاوم هستیم که اگر بگویی که کشته شویم و بعد از کشتن بدن ما پودر شود و بعد دوباره از نو زنده شویم و همین کار بارها و بارها تکرار بشود تا هفتاد مرتبه، باز هم دست از نصرت و یاری شما بر نخواهیم داشت؛
در حالی که میدانستند فقط یک کشتن است و بعد از آن کشتن خدا آنها را زنده نمیکند که دوباره بیایند بجنگند و کشته شوند، یک کشتن و یک رفتن است که همه باید یک دفعه از دنیا بروند، ولی آنها واقعا طوری بودند که اگر فرضا این اتفاق می افتاد، حاضر به انجام آن بودند؛ حالا آیا این باید فقط حرف یاران حسینی و یا حرف عماربن یاسر باشد، یا حرف ما هم باید اینطور باشد؟
علامه طهرانی(ره) میگوید یک روز با آقای حداد(ره) بودم و پشت سر ایشان داشتم راه میرفتم؛ پیش خودم گفتم: من چقدر و تا چه حد آقای حداد را قبول دارم؟ استاد من است و به عنوان یک ولی خدا، یک استادی که به من امر و نهی میکند، دستور میدهد و من همهی زندگیم را در اختیار ایشان قرار دادم، بچه و مال و زنم و همه چیزم را در اختیار او قرار دادم، چقدر من میتوانم ایشان را به عنوان یک استاد عارف کامل در دلم و در یقینم و در اعتقادم بپذیرم؟ مدام فکر کردم با خودم (بررسی کردم وکنکاش کردم) تا ببینم بین خودم و خدا چقدر ایشان رو قبول دارم.
آیا تا آنجایی هست که اگر یک سیبی را به دست من داد و گفت محمد حسین این سیب نصفش حلاله، نصفش حرام، آیا من میتوانم این را از ایشان تعبداً بپذیرم، ولو خودم هم نفهمم که چرا یک سیب نصفش حلال بشود نصفش حرام! ممکن است من خودم حالیم نشود چرا به این کیفیت است، ولی خدایا اگر این ولی تو آمد و یک چنین حرفی به من گفت، من میخواهم به خودم رجوع کنم ببینم آیا من ایشان را تا این حد قبول دارم یا نه؟
همینطور با خودم در حال کنکاش و بررسی بودم تا جایی که رسیدم به این که دیدم بله! واقعا این مسئله برای من حل شده و تمام شده است!
حال شما میدانید علامه طهرانی(ره) چه کسی است؟ شخصی است که از نظر فقاهت مجتهد بوده، حتی بعضی مجتهد اعلم میدانستند و صاحب نظر بوده است؛ یک چنین مجتهدی، دنبالِ روی یک کاسب آهنگر شده است. آهنگری که مجتهد نبوده و تا سیوطی بیشتر نخوانده! ولی علمش نه «علم کسبی» است، بلکه این علمی که الآن آقای حداد(ره) پیدا کرده «علم لدنی» است؛ علم الهی و علم نوری است.
کدام بالاتر است علم کسبی یا علم لدنی؟! قطعا علم لدنی که قابل قیاس نیست؛ لذا اگر فردی چون آقای حداد(ره) چیزی گفت، همان حرفی میشود که حضرت خضر به موسی بن عمران (علیهماالسلام) گفت؛ حضرت موسی(ع) وقتی با حضرت خضر(ع) بود، درهر قضیهای که رخ میداد یک ایراد میگرفت؛ در حالی که حضرت خضر(ره) به او گفته بود که در هر قضیه ای که دیدی صبر کن تا آخر کار برایت بگویم و البته بعد هم یکی یکی برای او توضیح داد.
بالاخره ولی خدا که بدون دلیل چیزی نمیگوید، لذا من اگر نفهمیدم نباید رد کنم. آیا چون من نفهمیدم، باید بگم که این حرفها درست نیست؟ مگر نه این است که رهبر فقید انقلاب آقای خمینی(ره) در وصیت نامهاش به احمد آقا گفته است که ای احمد! تو نباید منکر مقامات عرفا بشی، باید بگی من نمیدانم، من نمیفهمم؛
نباید اگر ولی خدایی چیزی گفت و حرفی زد، چون به عقل من جور نمیآید، بگویم اینها درست نیست و خطاست و همه بافته آنها است؛ همانطور که امروز هستند برخیها که تشکیک میکنند و حرفهایی علیه عرفا و بزرگان میزنند.
لذا مایی که آمدیم در این راهِ مستقیم بمانیم، باید خیلی متوجه باشیم که یک وقت گول این حرفها رو نخوریم؛
«إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا»؛ همانا کسانی که گفتند پروردگار ما "الله" است و سپس استقامت کردند...
«استقامت» از «سلوک» در این راه، «خیلی مهمتر» است. خیلیها میآیند با یک شوری و با یک عشقی، ولی یا آن یقین را ندارند و با شبهه همینطور شب و روزش را میگذراند؛ میگوید استاد داریم، جلسات داریم، سیر و سلوک هست، میگوید باید به مقصدی برسیم، ولی میگوید اینها که دارند میروند، ما هم داریم میرویم ببینیم چه میشود!! تماشایی دارد میآید! از روی یقین نمیآید، از روی عقیده نمیآید؛
مگر اینجا، جای تماشاست که شما آمدی تماشا کنی؟!! یا میآید به نظر خودش امتحان کند که فلانی چهطور حرف میزند! حرکاتش چطور است! اگر آنطور که خودش میفهمد درست آمد، درست است وگرنه که درست نیست! بعضیها اینطور فکر میکنند!
بنابراین ما نباید با شبهه پیش برویم. این مشکل است که بخواهیم با شبهه پیش برویم و بنده راضی نیستم و دارم یکی یکی به شما میگوبم-از خواهران هم بشنوند و برادران هم بشنوند- من از کسی که با شبهه در این راه پیش برود و میآید در جلسه راضی نیستم. برود شبههاش را درست کند، کاملا فکرش را درست کند، کاملا به یقین برسد، بعد بیاید. این که با شبهه بروم ببینم چه میشود و چطور میشود و اگر رسیدیم به یقین که خیلی خوب! اگر هم نرسیدیم که هیچ! این که راه نمیشود! راهی که شبهه در او باشد، تردید باشد، یک پا جلو میگذارد، یک پا عقب میگذارد و گاهی جلسات میآید و گاهی نمیآید، گاهی حرف میزند گاهی نمیزند، گاهی حرف دشمنان رو میزند، گاهی برخی حرف دشمنان رو میزنند ولی از آن طرف پیش ما میآیند!
این درست نیست واقعا! این نفاق است. نفاق رو ما چطور بپذیریم؟ شما میدانید سوره منافقین در قرآن درباره منافقین چه میگوید؛ این که ما بخواهیم جلوی روی استاد یک طور باشیم، پشت سرش طور دیگری باشیم،نفاق است. اگر با استادمان این کار را می کنیم، با خدا هم همین کار است، با امامان(علیهم السلام) هم همین است، با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هم همین است. با خدا هم دروغ میگوییم.
امشب دعای کمیل را میخوانیم. در این دعا میگوید: «صَبَرتُ عَلی عَذابک فَکَیفَ أصبرُ عَلی فِراقِک»؛ در حالی که هیچ درد فراقی هم در وجودش نیست. شما را به خدا این دروغ نیست؟
بنابراین سعی کنیم به خدا دروغ نگوییم. دعایی میخوانیم، نمازی میخوانیم، وقتی میگوییم «ایّاکَ نَعبُدُ وَ ایّاکَ نَستَعین»؛ واقعا اینطور باشد. علمای ادبیات عرب میگویند که اگر «مفعول» بر «فعل» مقدم شده، حکایت از انحصار میکند؛ یعنی شما وقتی درسوره «حمد» میگویی «ایّاکَ نَعبُدُ»؛ «ایّاکَ» از نظر قانون ادبیات باید بعد از «نَعبُدُ» باشد، ما عبادت میکنیم تو را؛ اما میبینیم در قرآن به عکس آمده یعنی «ایّاکَ» را اول گفته، بعد«نَعبُدُ» را آورده است؛ این چه چیزی را میرساند؟
اجماع علمای با فصاحت و بلاغت ادبیات عرب گفتهاند اگر یک مفعولی بر فعلش مقدم شد دلیل بر حصر است؛ یعنی وقتی شما میگویی تو را میپرستم، از تو کمک میگیریم، یعنی این که «فقط از تو» کمک میگیرم و «فقط از تو» استعانت میجویم؛ اما اگر در واقع اینطور نباشد، یعنی هم بگوییم خدا، هم حواسمان و توجهمان جاهای دیگر باشد، به نحوی که گاهی دیده میشود که کمک گیری از دیگران خیلی بیشتر از کمک خواستن از خداست، اینجا ما دارای نفاق و دروغ هستیم!
***
در آستانه اذان مغرب هستیم و لذا ما به همین مقدار کفایت میکنیم.
إن شاءلله که خداوند به همه ما بصیرت و قرب و معرفت عطا فرماید تا «او» را آنطور که هست بشناسیم
السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
-------------------------------------------------------------
1- بیانات حضرت استاد آیت الله کمیلی در تاریخ: 1393/01/21؛ مطابق با 10جمادی الثانی 1435